کد مطلب:317273 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:313

امان نامه برای حضرت عباس و برادرانش
كربلا عرصه ی تجلی فضائل و مكارم حضرت عباس (ع) بود، بخصوص هنگامی كه امان نامه ای برای حفظ جان آن حضرت (ع) و برادران مادریش به كربلا رسید علو طبع و همت بلند او هر چه بیشتر نمایان شد. این امان نامه توسط عبدالله بن ابی محل بن حزام - برادرزاده ی ام البنین (س) مادر حضرت عباس (ع) - كه از مقربان درگاه عبیدالله بن زیاد و از همراهان شمر بن ذی الجوشن بود، از آن دو ملعون اخذ كرده و آن را به همراه غلام خود «كزمان» به دشت كربلا و اردوگاه امام حسین (ع) فرستاد. وقتی كزمان به نزد حضرت عباس (ع) و برادرانش عبدالله، جعفر و عثمان رسید آنها را صدا زد و گفت: «این امان نامه را دایی شما فرستاده است»، حضرت عباس (ع) و برادرانش در جواب گفتند: «به دائی ما



[ صفحه 104]



سلام برسان و بگو ما را به امان شما حاجت نیست، امان خداوند از امان پسر سمیه بهتر است.» [1] .

چگونه حضرت ابوالفضل (ع) می توانست تن به ذلت بدهد در حالی كه او با چشمی غیر از چشم دیگران امامش را می دید و با گوشی غیر از گوش دیگران صدای حسین (ع) را می شنید و روضه ی رضوان الهی را در گرو یاری مولایش حسین (ع) مشاهده می كرد و سروش عالم قدسی در گوش جانش طنین انداز بود كه هر دم بشارت می داد كه همواره با برادر و امام مظلومش همراه باشد.

آری عباس (ع) كه عارف به مقام شامخ اهل بیت (ع) بود، عالم غیب او را به سوی خود می كشید و جذبه ی وصل محبوب وی را به قربان ساختن خویش در پیشگاه حجت زمان فرامی خواند و امكان نداشتن به آن امان نامه كمترین توجهی كند لذا آن امان نامه سیاه و زیان بار را كه چیزی جز تفرقه و نفاق نبود را، رها كرد و به امان خداوند رب العالمین و امان رسول الله (ص) پیوست.

البته بار دیگر خود شمر ذی الجوشن برای آن اهداف كذایی یعنی ایجاد نفاق میان خاندان هاشمی و جداسازی میان حضرت عباس (ع) و برادرانش از اسوه ی فضیلت و امام رحمت امام حسین (ع)، به اردوگاه امام حسین (ع) آمد و صدا زد: پسران خواهر ما بیایند، كجایند خواهرزادگان



[ صفحه 105]



ما؟ كجایند عباس (ع) و برادرانش؟ امام حضرت عباس (ع) هیچ توجه ای به او نكرد و پاسخی نگفتند تا اینكه امام حسین (ع) فرمودند كه جوابش را بدهید.

حضرت عباس (ع) و برادرانش فرمان امام حسین (ع) را پذیرفتند و به او گفتند كه چه می خواهی؟ شمر گفت: ای خواهرزادگان من شما در امان هستید و خودتان را با حسین (ع) به كشتن ندهید و اطاعت امیرالمؤمنین یزید را گردن نهید!

حضرت عباس (ع) در جوابش فرمودند: «خدا تو و امان نامه ات را لعنت كند! آیا ما را امان می دهی و فرزند رسول الله را امان نمی دهی؟» و در این حالت بود كه شمر و همراهانش را در حالت غضب و سرخوردگی راه برگشت در پیش گرفتند. [2] .

اما به دنبال این ماجرا شب عاشورا شمر بن ذی الجوشن به همراه عمر بن سعد و گروهی از لشكریانش به قصد حمله و قتل و كشتار به اردوگاه امام حسین (ع) نزدیك شدند. در همین لحظه حضرت عباس (ع) به نزد امام حسین (ع) آمده و فرمود: مولای من، دشمنان جهت حمله پیش می آیند. امام حسین (ع) فرمود: «عباس (ع) برادرم، جانم به فدایت،



[ صفحه 106]



سوار بر اسب شو و به نزد آنها برو و بگو، چه كار دارید، و مقصودتان چیست و بپرس كه برای چه آمده اند؟

حضرت عباس (ع) فورا اطاعت امر نمود و با حدود بیست سوار كه از جمله آنها زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نیز بود به پیشواز آنها رفتند و با تحكم از آنها پرسید؟ چه اندیشه ای در سر دارید و چه می خواهید؟

دشمنان گفتند: دستور امیر است كه به شما بگوییم به حكم امیر تسلیم شوید و یا با شما می جنگیم. حضرت عباس (ع) فرمود: شتاب نكنید تا به نزد برادرم ابوعبدالله، حسین بن علی (ع) برگردم و پیام شما را به ایشان برسانم. لذا دشمنان توقف كردند تا حضرت (ع) به نزد امام حسین (ع) رفته و با جواب به نزد آنها برگردد.

حضرت عباس (ع) فورا و به سرعت خود را به مولایش حسین (ع) رسانید و پیام آنها را به امام (ع) منعكس كرد.

امام حسین (ع) فرمود: نزد آنان برگرد و اگر بتوانی جنگ را برای فردا به تأخیر بینداز، زیرا امشب می خواهم نماز بخوانم و با خداوند متعال راز و نیاز و استغفار داشته باشم و خدا می داند كه من خیلی نماز و تلاوت قرآن و دعا را دوست دارم [3] .



[ صفحه 107]



حضرت عباس (ع) فورا و به تاخت خود را به دشمنان رساند و فرمود: «ای حاضران برادرم ابو عبدالله حسین بن علی (ع) از شما می خواهد كه امشب بروید تا در این خصوص اندیشه و تفكر كند چرا كه پیش از این در مورد جنگ و زمان آن، میان شما و امام حسین (ع) مذاكره ای نشده بود و فردا صبح همدیگر را ملاقات می كنیم، انشاءالله یا راضی شده ایم و كاری را كه می خواهید و تحمیل می كنید انجام می دهیم و یا بر تصمیم خود ثابت قدم هستیم و پیشنهاد شما را رد می كنیم.» [4] .

به دنبال سخنان حضرت عباس (ع) فورا سران سپاه عبیدالله بن زیاد به مشورت پرداختند و در این میان عمر بن سعد نظر شمر بن ذی الجوشن را پرسید. شمر به عمر بن سعد گفت: فرمانده تویی و ما مطیع رأی تو هستیم. در همین بین عمرو بن حجاج زبیدی گفت: «سبحان الله، به خدا اگر این گروه از دیلمیان هم بودند و چنین تقاضایی از تو[(عمر بن سعد)]داشتند می بایستی كه آن را می پذیرفتی» [5] .

در ادامه قیث بن اشعث نیز به عمر بن سعد گفت: «آنچه را تقاضا كرده اند بپذیر، به دینم قسم كه فردا صبح با تو جنگ می كنند». [6] .



[ صفحه 108]



عمر بن سعد گفت: حالا كه چنین است فقط امشب را به آنها مهلت می دهم ولی به خدا اگر می دانستم كه فردا پیشنهاد ما را نمی پذیرند و فقط قصد جنگ دارند، امشب را هم مهلتشان نمی دادم.

به این ترتیب جلسه ی شورای جنگ یزیدیان بر علیه امام حسین (ع) در شب عاشورای سال 61 هجری به پایان رسید و نتیجه به وسیله فرستاده ای از طرف عمر بن سعد برای امام حسین (ع) چنین ابلاغ گردید: «تا فردا مهلتتان می دهیم اگر تسلیم شدید شما را به نزد امیرمان عبیدالله بن زیاد می فرستیم و اگر نپذیرفتید، دست بردار شما نیستیم.» [7] .

پس از رفتن سفیر عمر بن سعد، امام حسین، یاران خویش را به نزد خود خواند و خطبه ای برای یاران در شب عاشورا چنین بیان كرد: «حمد و ثنای خداوند را در خوشی و سختی به جای می آورم.

خداوندا حمد و سپاس تو را به جای می آورم كه ما را نبوت كرامت بخشیدی، قرآن را به ما آموختی، در دین فقه فهم به ما عطا فرمودی، به ما گوش شنوا و چشم بینا و دل آگاه دادی و ما را در زمره ی مشركان قرار نداده ای، اما بعد ای یاران، من یارانی شایسته تر و بهتر از یاران خود نمی شناسم و خاندانی از خاندانم نیكوتر و باوفاتر و خویش دوست تر ندیده ام، خداوند از جانب من به شما پاداش خیر دهد. این را هم بدانید كه من گمان نمی كنم این سپاه دشمن بیش از یك روز زندگی به ما



[ صفحه 109]



مهلت دهند. بنابراین من به شما اجازه می دهم بیعت خود را از عهده ی شما بردارم و شما را برای ماندن و یا رفتن از این سرزمین آزاد هستید، اكنون هم شب فرارسیده و همه جا را تاریكی گرفته و شما می توانید از شب به عنوان مركب راهواری استفاده كنید، هر یك از شما دست یكی از اهل بیت (ع) مرا هم بگیرد و آن گاه از این سرزمین بروید و هر كس به شهر و دیار خود برگردد تا خداوند برای او راه گشایی قرار دهد. این را هم بدانید این دشمنان با من كار دارند و اگر به من دست یافتند؟ دست از دیگران برمی دارند.» [8] .

امام حسین (ع) در شب عاشورا با لحنی پر از مهر و عطوفت از یارانش تجلیل كرد و سپس از آنان تشكر و قدردانی نمود و حتی بیعت خویش را از عهده ی آنها برداشت و از آنان خواست تا از تاریكی شب استفاده كنند و جان خود را نجات دهند. اما به محض اتمام سخنان حضرت امام حسین (ع)، ابوالفضل العباس (ع) در جواب امام (ع) فرمودند: مولای من چرا ما از اینجا برویم؟ برای اینكه پس از تو چند روزی بیشتر زندگی كنیم؟ خدا هرگز چنین روزی را نیاورد كه ما پس از تو زنده بمانیم. به دنبال سخنان حضرت عباس (ع)، برادران و پسران و برادرزادگانش و دو پسر عبدالله بن جعفر طیار نیز سخنان او را تأیید كردند.



[ صفحه 110]




[1] تاريخ طبري، ج 7، ص 3010 و تاريخ كامل، ابن اثير، ج 4، ص 23.

[2] تاريخ طبري، ج 7، ص 3011.

[3] تاريخ طبري، ج 7، صص 3012 - 13 و بحارالانوار، ج 44، ص 392.

[4] تاريخ طبري، ج 7، ص 3013.

[5] همان، همان جا.

[6] همان، ص 3014.

[7] طبري، همان، ص 3014.

[8] طبري، همان، ص 3014 - 3015.